بنویسم کمی از خانوم متاهل

ساخت وبلاگ
تو کتابخونه نشستم و سبک و آروم و سرخوش از کارایی که استرس انجام ندادنشونو داشتم و انجامشون دادم حالا. 

حال اینجا اومدن رو ندارم یعنی شاید بگم وقتش رو ندارم یا نمی دونم

بهرحال حالا که خوشمزگی اون استقلاله منو کشوند اینجا گفتم یه نگاهی به پستای گذشته م بندازم

چقد مسخره :))

الان که غصه چندوقت پیشم رو می خونم وای که چقد به نظرم احمقانه میاد

و اگر یکی بخونه میگه واااااای عجب مردی نصیبش شده

من همیشه تو رویا و واقعیت دلم میخواسته با کسی ازدواج کنم که از پیش یه آشنایی باهم داشته باشیم و حتی احساسی از قبل بینمون باشه 

ولی نمی دونم چی شد که به کسی بله گفتم که نه تنها هیچ آشنایی و شناختی از قبل نداشتیم که حتی واسه ازدواج هم تلاشی نکردیم همو بشناسیم و این شاید یکی از بزرگترین دردها و مشغله ذهنیم باشه

چقد مسخره

داستان رمانتیک خوشگل ندارم برا بچه م تعریف کنم  

درسته قبول دارم سخته 

ااینکه یهو یه نفر میاد تو زندگیت که هیچی ازش نمیدونی و باید ذره ذره بشناسیش. و نشناخته نمی شه عاشقش شد

و این برای منی که انقدر احساساتی ام و اونهمه رویا داشتم برای ازدواجم یکم زیادی دردناکه که هنوز دوسش نداشته باشم

شایدم دوسش دارم ولی عاشقش نشدم هنوز 

بهرحال اوایل زندگی خیلی سخته

هنوز به اخلاقای هم خو نکردیم

هنوز با خانواده ها راحت نیستیم

آقای من یه آدم شوخ طبعه که اکثر اوقاتش به شوخی و خنده می گذره و براش درک احساسات اونم از نوع غلیظ من مسلما سخته  منم خیلی وقتا از شوخ بودناش خسته میشم

یسری فرهنگ عجیب غریب داره که تو خانوادش هم هست بنظر که برای من واقعا غیرقابل تحمله 

از این گذشته فکر میکنم سخت باشه ترک عادت دادن مردی که بیشتر از 30 سال به اون عادت هاش خو کرده و اینا باعث میشه من یه وقتایی خسته شم و واسه زندگیم آیه یأس بخونم 

درصورتی که انقد خصوصیت مثبتش بیشتر از منفی هاش(البته منفی هاش هم منفی به معنای منفی نیست فقط چون با من یکی نیست میگم منفی) هست و مسلما اگر قبل از ازدواج تمام این خصوصیاتش رو هم میگفتن بهم بازم ازش نمی گذشتم 

یچیزیی که حالا میفهمم واقعا مهمه تو زندگیا و من اهمیت ندادم اختلاف عقاید تو زمینه های مذهبی و سیاسیه

من واقعا از بحثای بی سر و تهش و بدگوییهاش درمورد عقایدم ناراحت میشم عصبانی میشم

و اون میخواد تمام سعیشو بکنه تا منو همراه خودش کنه و این منو اذیت میکنه درصورتیکه گاهی اوقات که فکر میکنم میبینم اگر همسرم عقاید سیاسیش با من همسو بود چقد زندگیم بهتر بود .

ولی ای کاش حداقل چندماه قبل از ازدواج خدا بهم فرصت میداد یعنی به دوتامون فرصت میداد تا همو یجا ببینیم و یه احساسی بینمون می بود تا مزه این ازدواج به دلم مینشست.

ولی باز هم حقیقت اینه که ناشکری واقعا بی انصافیه 

چون مرد من حقیقتا مرد زندگیه و باعث آرامش قلب و روحم

و منم که باعث عذاب روحی اونم از بس بهونه میگیرم و اذیتش میکنم.

خدایا دلم میخواست یجور دیگه باهاش ازدواج میکردم ولی راضیم به رضات.

شکرت. 

یه وقتا که روزگار نامهربون میشه .......
ما را در سایت یه وقتا که روزگار نامهربون میشه .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zendegi-nevesht بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 18 بهمن 1397 ساعت: 11:48